06 مرداد 1403
52

آنچه «در انتهای شب» را متمایز می‌کند، تاکیدی است که بر متحول‌کردن کاراکترهای داستان خود ندارد. قرار نیست ماهرخ و بهنام ۱۸۰ درجه تغییر کنند یا رفتارهایی داشته باشند که از مضمون‌های فرامتنی و ذهنی نویسنده آمده است.

چه عناصری سریال در انتهای شب را متمایز کرد؟ | همه چیز درباره قاب دو نفره ماهرخ و بهنام در خانه ای که غریبه نیست!

به گزارش همشهری آنلاین، قصه‌گویی در سینما و نمایش خانگی به قدری در سال‌های اخیر فقیر بوده که همین کافی است تا سریالی با یک قاب شروع و با قابی مشابه تمام کند اما مخاطب حضور باقی شخصیت‌ها را نه آزاردهنده و اضافی، بلکه در خدمت روایت سریال دریافت کند. برگ‌برنده‌ای که به تمامی در خدمت نویسندگان در انتهای شب است.

وقتی نویسنده رشته اصلی را گم نمی‌کند

در انتهای شب با یک قاب از هر دو شخصیت اصلی یعنی ماهرخ و بهنام آغاز می‌شود و با قابی مشابه و البته نه در همان اتمسفر به پایان می‌رسد. این یعنی هدف اصلی قصه، ماهرخ و بهنام هستند. چیزی که مخاطب در تمام طول قصه بر روی آن متمرکز است؛ حتی با وجود اضافه شدن زن همسایه، هم‌دانشگاهی ماهرخ، پدر او یا حتی دارا که نتیجه پیوند عمیق آنهاست. گویی نویسنده به خوبی می‌دانسته هر شخصیتی را برای چه به قصه وارد می‌کند و هدفی جز شکافتن ابعاد شخصیتی این دو نفر برای ما نداشته است.

رابطه زن همسایه با بهنام، شخصیت متزلزل و سردرگم بهنام را بیشتر آشکار کرد. گویی بهنام نه تحمل زنی مستقل را دارد که او را مدیریت کند نه زنی سنتی و اصیل می‌خواهد که به راحتی ماشین خود را برای تمرین در اختیار او بگذارد و به معنای واقعی کلمه خانه‌دار باشد. هر کدام از شخصیت‌ها روایتی مجزا داشتند که به خودی خود، دیدنی بودند و باعث می‌شدند هر کاراکتر عمق بیشتری در مواجه با تمرکز اصلی سریال، یعنی بهنام و ماهرخ پیدا کند

به حضور رضا در زندگی ماهرخ نگاه کنید؛ از سکانسی که در حیاط گالری با هم صحبت می‌کنند و ماهرخ در پاسخ به ابراز محبت رضا، جز از علاقه‌ای که هنوز به بهنام دارد صحبت نمی‌کند، بگیرید تا کار جدیدی که قرار بود به واسطه رضا، زندگی ماهرخ را زیر و رو کند اما تمام حواس ماهرخ همچنان در زندگی قبلی بود. او همچنان زندگی بهنام را کنترل می‌کرد و تحمل تسلط رضا را نیز در ارتباط با خود نداشت.

حضور پدر ماهرخ در شمایل یک پدر سنتی با تفکرات مخصوص به خودش، خواهرش با شوقی که برخلاف ماهی، برای وصل داشت و عمه با بازی مریم سعادت که در دو اپیزود پایانی اضافه شد، همگی به کمک تاباندن نوری آمدند که نویسنده قصد داشت به نیمه‌ تاریک شخصیت ماهی و ارتباط او با بهنام بتاباند. از خانواده بهنام نیز تنها مادرش به کمک این روایت نویسندگان آمده و با وجود پرداخت کمی که برای شخصیت او صورت گرفت، نقطه تلاقی پایانی سریال را هم به دوش می‌کشد.

البته هر کدام از شخصیت‌ها روایتی مجزا داشتند که به خودی خود، دیدنی بودند و باعث می‌شدند هر کاراکتر، عمق بیشتری در مواجهه با تمرکز اصلی سریال، یعنی بهنام و ماهی بیابد. ثریا در خفا زالو پرورش می‌داد، پدر ماهی عاشق سینما بود و همین هم در انتخاب ماهی برای ازدواج و هم بازیگرشدن تاثیر گذاشته بود. حکیمه نیز، درگیر سرطان شد تا ماهی به قدر سر سوزنی، قدر آدم‌های دور و برش را بیشتر بداند.

اینهاست که در انتهای شب را متمایز می‌کند و همین نکته به ظاهر ساده در بسیاری از سریال‌های همین شبکه نمایش خانگی، به آسانی نادیده گرفته می‌شود چراکه نه نمایش پیوندهای انسانی بلکه گردن‌کشی در مقابل سریال‌های خارجی هدف سازندگان آنها بوده است.

وقتی هدی زین‌العابدین دانشجو بود و پارسا پیروزفر استاد | سکانس پربازدید یک سریال

در جست‌وجوی خانه، فیلمسازی که با فضای شهری عجین است

جدیدترین ساخته آیدا پناهنده اما به غایت ایرانی است؛ زن و شوهری ایرانی با تمام مصائب خود، دست ما را می‌گیرند و وارد رابطه و خانه خود می‌کنند. اهمیت خانه، نکته مهم دیگری است که پناهنده روی آن دست گذاشته است. چه از اولین قسمت که گم‌شدن بهنام و فاصله دور از محل کار او تا خانه، باعث می‌شود خانه به عنوان یک کل و محلی برای سکونت، نقطه شروع درام و عمیق‌تر شدن اختلاف ماهی و بهنام شود چه در تمام سریال که خانه به شکلی جزئی‌تر و با اجزا و آدم‌هایی که در آن هویت می‌گیرند، محل اتکاست. پناهنده به درستی از ورود به خانه باقی شخصیت‌ها امتناع می‌کند، حتی با کنجکاوی بیننده بازی می‌کند و او را به حریم خصوصی ثریا نمی‌برد چراکه قصه اصلی او نیست، شخصیت‌های فرعی نباید نقشی بیش از عمق‌دادن به کاراکترهای اصلی داشته باشند

تنها دو حریم خصوصی در سریال می‌بینیم که از آنها به عنوان خانه یاد می‌شود؛ خانه ماهرخ و بهنام و دیگری خانه پدری ماهرخ. پناهنده به درستی از ورود به خانه باقی شخصیت‌ها امتناع می‌کند، حتی با کنجکاوی بیننده بازی می‌کند و او را به حریم خصوصی ثریا نمی‌برد چراکه قصه اصلی همان است که بالاتر اشاره شد، شخصیت‌های فرعی نباید نقشی بیش از عمق‌دادن به کاراکترهای اصلی داشته باشند.

اما در دو خانه‌ای که می‌بینیم حتی در اجزا نیز هویت دارند؛ از همان اولین قسمت، گوی موزیکال و آسیاب برقی، دو نماد متضاد در ارتباط ماهی و بهنام‌اند؛ یکی یادآور تلخی‌ها و دیگری یادآور شیرینی‌ها. تابلوی روی دیوار که آن را تحت عنوان مجمع‌الجزایر گولاک می‌شناسیم، از اپیزود اول روی دیوار است اما به وقتش یک اپیزود را به خود اختصاص می‌دهد و به قدری مهم می‌شود که باز در نیمه‌پنهان شخصیت ماهی کنکاش کنیم و در لحظاتی او را سنگ‌دل و منفعت‌طلب می‌یابیم.

قاب عکس دو نفره ماهرخ و بهنام، تخت‌خواب و هر شی دیگری که در تیتراژ پایانی دو اپیزود آخر دیدیم، همگی ما را با گوشه و کنار یک خانه با تمام آنچه از آن می‌شناسیم، عجین‌تر میکنند. حتی دارا نیز در میان خانه پدربزرگ، یک خانه پارچه‌ای برای خود دارد، گاهی کمد دیواری را به عنوان خانه برای خود می‌بیند و در دل یک خانه به دنبال خانه دیگری است. دارا مفهوم خانه را به عنوان پناه می‌فهمد و چون پناهی در خانه پدر و خانه پدربزرگ نمی‌یابد و از آن هویت نمی‌گیرد، پیِ بناکردن خانه دیگری برای خود همه جا را جست‌وجو می‌کند.

دارا مفهوم خانه را به عنوان پناه می‌فهمد و چون پناهی در خانه پدر و خانه پدربزرگ نمی‌یابد و از آن هویت نمی‌گیرد، پیِ بناکردن خانه دیگری برای خود همه جا را جست‌وجو می‌کند.

در تمام ۹ قسمت سریال، اکثر لوکیشن‌ها خارجی هستند و همین نقطه قوتی در مقابل فیلمسازان چهاردیواری دوستی است که از مواجه با فضاهای شهری ترس دارند. پناهنده اما دوربین خود را به سطح شهر می‌برد، از مترو و اتوبوس در جهت عمیق شدن در کاراکترهایش بهره می‌برد و هر فضای شهری را از آن خود می‌کند.

دعوا و مواجهه دو خانواده در پارک محله رخ می‌دهد؛ پارک به عنوان فضایی که جای بازی بچه‌هاست، حالا میدان رویارویی آدم‌بزرگ‌هایی شده که به مثال بچگی با هم گلاویز شده‌اند.

تغییر می‌کنیم اما نه ۱۸۰ درجه!

نکته جالب توجه، شغل بهنام است. بهنام می‌توانست هر شغل دیگری داشته باشد اما کارشناس حذف زوائد شهری است، کسی که شهر را از هر آنچه چهره زشتی به آن می‌دهد پاک می‌کند. بهنام نیز همزمان با اختلافاتی که با ماهی دارد در حال زدودن خویش از زوائد است.

آنچه «در انتهای شب» را متمایز می‌کند، تاکیدی است که بر متحول‌کردن کاراکترهای داستان خود ندارد. قرار نیست ماهی و بهنام ۱۸۰ درجه تغییر کنند یا رفتارهایی داشته باشند که از مضمون‌های فرامتنی و ذهنی نویسنده آمده است

هرچند سریال سعی نمی‌کند او را در همه آنها موفق نشان دهد اما غلبه بر ترس از رانندگی، واردشدن به رابطه جدید و حتی تحمل صدای آسیاب برقی، نشان می‌دهد او توانسته پس از جدایی به زدودن ضعف‌هایی که با خود حمل می‌کرد، بپردازد.

با موشکافی شغل بهنام، می‌توان بیشتر دریافت که امیری و پناهنده چه دقتی در پیوندزدن اجزای مختلف قصه دارند. بهنام، بخشی از محله را که در اختیار دارد از زوائد قدیمی پاک می‌کند اما یکی از کاسبان محله با او مخالفت می‌کند و حاضر به تعویض تابلوی خود نیست.

مغازه‌داری که خاطره‌های قدیمی و کهنه را بیشتر تحسین می‌کند و وصله تابلوی جدید را هیچ‌جوره روی سر در مغازه خود قبول نمی‌کند، حتی به قیمت ترک آنجا. اینها نشانه های همان خصایصی هستند که بهنام نمی‌تواند از خود دور کند، همان تزلزل و سردرگمی که چه پیش از جدایی و چه پس از آن، گریبان‌گیر او بود.

با این حال، آنچه در انتهای شب را متمایز می‌کند، تاکیدی است که بر متحول‌کردن کاراکترهای داستان خود ندارد. قرار نیست ماهی و بهنام ۱۸۰ درجه تغییر کنند یا رفتارهایی داشته باشند که از مضمون‌های فرامتنی و ذهنی نویسنده آمده است. قرار است یک همراهی صورت بگیرد، یک به تماشانشستن و همذات‌پنداری که از ابتدا تا انتها نه روی ریل غافل‌گیری بیننده که در مسیر این‌همانی با او قدم می‌گذارد. همین است که پایان را برخلاف اغلب تولیدات نمایش خانگی دلنشین‌تر می‌کند و در انتهای شب را چنان که انتظار می‌رفت به سپیده می‌رساند.


https://gorganema.ir